هو الجمیل
یادی از ملکوت ( برای شهید محمود یوسفی . عارف دلسوخته تخریب اشکر 21 امام رضا (ع) )
- پس چی شد؟
- چی چی رو چی شد؟
- دهه، ما رو گرفتی؟ مگه نگفتی امشب دیگه بهت نشون می دم؟
این من بودم که سئوال می کردم. محمود گفت : خیلی خوب بابا، هنوز که
امشب تموم نشده، گفتم : خوابم می آد دیگه داره ساعت 12 می شه ها!
گفت : پسر جان اصل ماجرا بعد 12 است!
- جان محمود بگو چی می خوای نشونم بدی.
- صبر کن سید جان صبر کن!
با محمود راه افتادیم. مقر ما در خرمشهر بود. مقر گردان یاسین. گردان
خط شکنان غواص. زمان هم قبل از کربلای 5 بود. یعنی پاییز سال 65 .
ساعت 30/2 دقیقه نیمه شب بود که از مقر دور شدیم. نزدیک خاکریز شرقی
خرمشهر رسیدیم. گفتم محمود جان کجا می رویم، رسیدیم به بیابونها!؟
گفت : حالا می بینی. به خاکریز رسیدیم. گفت یواشکی برو اونور خاکریز
را نگاه کن. با تعجب بسیار لحظه ای به محمود نگاه کردم، وقتی دیدم
جدی می گه یواشکی سرم رو بردم بالای خاکریز خدای من چه خبر است ؟
اینجا دیگه کجاست؟ چشمامو مالیدم. نکنه خوابم!
صدها قبر کنده شده، صدای ناله و ضجه، صدای زمزمه از اعماق قبلها،
قامتهای نیمه افراشته! خدایا اینا کین؟ آدمند؟ چه می خواهند؟ چه می گویند؟
آری فهمیدم. و حیف که دیر فهمیدم! آن روزی فهمیدم
که از گردان یاسین فقط من و دو نفر دیگه برگشتیم
و صد حیف که چه دیر فهمیدم !
... همین !
71/3/7 شیرلز
ادامه دارد...
هو الجمیل
برای شهید علی مقدسیان
نگاهش عمیق بود. طوری نگاه می کرد که کسی چشمانش را نبیند،
یاد حسین (ع) افتاد، آن لحظه ای که به علی اکبرش گفته بود:
بابا جان قدر جلو من راه برو تا تو را ببینم. آنقدر نگاه کرد تا علی دور شد،
آرام با انگشت گوشه چشمش را از اشک پاک کرد،
صبح عملیات کربلای 8 بود 18/1/66.
برو بچه های غواص اغلب یکی پس از دیگری سالم یا مجروح بر می گشتند
وبعضی ها هم بر نمی گشتند. کجا برگردند؟ اصلا چرا برگردند؟
آنها آمده بودند که بروند، آنها که نرفتند اشکال دارند.
چشمان منتظر زیادی بر در مدرسه خرمشهر ( مقر تاکتیکی گردان )
دوخته شده بود. امام یک چشم انتظارش ، انتظار دیگری بود،
چشمان بی رمق و سرخ شده پیرمردی نورانی،
او بابای علی مقدسیان و راننده تخریب لشکر 21 امام رضا (ع) بود.
این انتظار خیلی طولانی شد.
الان 5 سال است که انتظار در چشمان حاجی مقدسیان خوانده می شود!
خدایا چرا علی نیامد و حتی دریغ از جنازه مطهرش!
... همین !
71/3/7 شیرلز
ادامه دارد...
هو الجمیل
دل
این یه تیکه گوشت سمت چپ سینه، ملقب به دل، عجب چیز عجیب و غریبیه !
وقتی می سوزه هیچ حرارتی تولید نمی کنه، اصلا
سوختنش با قواعد حرارت فیزیک جور در نمیاد، ولی پدر آدمو در می آره!
وقتی تنگ می شه هم اصلا به قانون انقباض، انبساط کاری نداره
ولی دنده های آدمو می خواد خود کنه!
و همراه آهی جگر سوز، بپاشه رو زمین!
وقتی هم که به طپش می افته هزار و یک معنی داره
که یکیش خیلی دامنگیر منه و هزار جور دیگر قر و اطوار داره!
خوش بحال اونایی که بی دلند!
... همین !
71/11/22 شیرلز
ادامه دارد...
هو الجمیل
مرگ حلال
باسمه تعالی – مرگ حلال
آیا جایی هست که مرگ را شرعی و حلال بفروشند؟
می خرم ، هر چقدر که باشد ؟! ...
... همین !
71/11/22 شیرلز
ادامه دارد...
هو الجمیل
چشم ( برای شهید حسینی )
- سید، بدو به بچه ها بگو بیان تجهیزات تحویل بگیرن می خوایم بریم خط.
- چشم،
- ای مرگ و چشم! چند بار بگم وقتی می گی چشم فکرای بد میاد تو ذهنم،
فکر می کنم برای خودم خری ام!
این جواب همیشه من به چشم گفتن سید بود. خیلی ناراحت می شدم که
بهم بگه چشم، آخه خودم رو اصلا لایق دستور دادن نمی دونستم.
لذا هر وقت می گفت چشم یه شوخی چاشنیش می کردم تا بلکه نگه!
کربلای چهار که تموم شده پسر نجیب و موقر و مظلوم تخریب نیامد.
سید را می گم.
اگه پسر واقعی و فرزند خلف برای فاطمه(س) و حسین (ع) می خوای ببینی،
باید میرفتی سر جنازه سید!
بدون سر و مثل جدش بدون هر دو دست
و مثل مادرش با پهلویی پاره پاره وشکسته !؟
حالا فهمیدم چرا هر کی میگه بهم چشم، یه طوری می شم،
یه طور عجیب !؟
... همین !
71/11/20 شیرلز
ادامه دارد...
هو الجمیل
مظلومیت
آی مردم! اینقدر این بچه ها را اذیت نکنید. بسیجی ها را می گویم.
همیشه زمان جنگ می گفتند تمام کارها با شما. برگردید انشاءالله.
و حالا فهمیده اند که باید خودشان دوباره جنگ را شروع کنند.
در مقیاسی بزرگتر و در محیطی حساس تر و باز هم پیروزی نزدیک است.
اما مردم، با شمایم، بخدا قسم اذیت کردن این فرزندان معصوم و پاک امام،
شاید بزرگترین گناه کبیره ای باشد که سراغ دارم. مگر چه می خواهند؟
خواهرم، از تو می خواهند بجای اقتدا کردن به مانکنهای کثیف
و میمونهای آدم نما، به فاطمه (س) اقتدا کنی، توقع زیادی است؟!
بردارم ، از تو می خواهند که عمر خود را سر چهار راهها تلف نکنی!
توقع بالایی است ؟!
پدرم از تو می خواهند که تمامی هم و غمت را صرف دنیایی نکنی
که روزهای آخرش را می گذرانی ، توقع زیادی است ؟!
و مسئول مملکتی؛
از تو می خواهند که به خون شهداء خیانت نکنی و فقط خدمت کنی!
من گفتم، ولی مطمئنم که هیچ کدامتان گوش نمی کنید؟!
... همین !
71/11/15 شیرلز
ادامه دارد...
هو الجمیل
برای خدا
اگر خدا نبود شاید بهترین و راحت ترین راه حل خود کشی بود، ولی خدا هست و آنقدر بزرگ است که به ذهن نمی گنجد
و به همین سیاق من کوچکم.
نسبت به او و به بعضی از بندگانش. یعنی خدا با آن بزرگی، مشکل یک ذره به قطر یک میلیونیوم میکرون را نمی تواند حل کند؟
مگر می شود؟!
... همین !
71/11/15 شیرلز
ادامه دارد...