هو الجمیل
برای شهید علی مقدسیان
نگاهش عمیق بود. طوری نگاه می کرد که کسی چشمانش را نبیند،
یاد حسین (ع) افتاد، آن لحظه ای که به علی اکبرش گفته بود:
بابا جان قدر جلو من راه برو تا تو را ببینم. آنقدر نگاه کرد تا علی دور شد،
آرام با انگشت گوشه چشمش را از اشک پاک کرد،
صبح عملیات کربلای 8 بود 18/1/66.
برو بچه های غواص اغلب یکی پس از دیگری سالم یا مجروح بر می گشتند
وبعضی ها هم بر نمی گشتند. کجا برگردند؟ اصلا چرا برگردند؟
آنها آمده بودند که بروند، آنها که نرفتند اشکال دارند.
چشمان منتظر زیادی بر در مدرسه خرمشهر ( مقر تاکتیکی گردان )
دوخته شده بود. امام یک چشم انتظارش ، انتظار دیگری بود،
چشمان بی رمق و سرخ شده پیرمردی نورانی،
او بابای علی مقدسیان و راننده تخریب لشکر 21 امام رضا (ع) بود.
این انتظار خیلی طولانی شد.
الان 5 سال است که انتظار در چشمان حاجی مقدسیان خوانده می شود!
خدایا چرا علی نیامد و حتی دریغ از جنازه مطهرش!
... همین !
71/3/7 شیرلز
ادامه دارد...