برای شهید حمزه سید آبادی - سید جون، فدات بشم، بدو دیگه دیر شد ! ... همیشه مرا سید جون صدا می زد و تکه کلامش هم فدات شم بود. برای همه. - آقا حمزه یه آقایی بکن برو اون آر پی جی رو بیار. - چشم تو جون بخواه، کیه که بده! همیشه همین طوری صحبت می کرد. اصلا فکرشم نمی کردم که چیزی از جائی دیگه بدونه. خب صحبت کردنش این طوریه دیگه! ... کربلای 5 بود. ساعتهای 3 یا 4 نیمه شب بود. من بودم و حمزه و حمید، حمزه وسط ما ایستاده بود. منتظر پاتک عراقیا بودیم، یه باره دیدم یه صدای تقی اومد و یه نارنجک افتاد وسطمون. یادم نیست چه حالی داشتم. فقط یه دفعه دیدم حمزه پرید و خوابید رو نارنجک ! دهه ! مگه فیلم سینمائیه؟ ... و صدای مهیب انفجار، چند ترکش کوچک برای من و حمید و جنازه پاره پاره برای حمزه. همان حنجره ای که تکه کلامش فدات بشم بود مانند حنجره جدش علی اصغر پاره پاره! بوی عطر سیب، صدای بال ملائک ، تجلی دوباره ایثار، تکرار مکرر تاریخ. و نفهم ها بگذار که نفهمند. خدا که می فهمد! ... همین !